جدول جو
جدول جو

معنی ماهی خور - جستجوی لغت در جدول جو

ماهی خور(ماهْ)
دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع است و 194 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهی خوار
تصویر ماهی خوار
ویژگی هر جانوری که از ماهی تغذیه می کند، پرنده ای با منقار دراز، دم کوتاه و پرهایی به رنگ سبز و آبی و سفید که بیشتر در کنار رودخانه ها می نشیند و ماهی صید می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایه ور
تصویر مایه ور
مایه دار، مال دار، سرمایه دار، باشکوه، ارزشمند
فرهنگ فارسی عمید
مارماهی، (آنندراج)، قسمی از ماهی بشکل مار، (ناظم الاطباء)، و رجوع به مار ماهی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ وَ)
مالدار و دولتمند و مایه دار. (ناظم الاطباء). صاحب مایه. که سرمایه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نوشتند کز روم صد مایه ور
همی باز خرند خویشان به زر.
فردوسی.
به خواهش گرفتند بیچارگان
وزان مایه ور مرد بازارگان.
فردوسی.
منیژه بدو گفت کز کاروان
یکی مایه ور مرد بازارگان.
فردوسی.
یکی مایه ور مالدار ایدر است
که گنجش زگنج تو افزون تراست.
فردوسی.
یکی مایه ور مرد بازارگان
شد از کاروان دوست با پهلوان.
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 220).
پیشه ورانندپاک و هست درایشان
کاهل و بشکول و هست مایه ور ودون.
ناصرخسرو (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه:
چنین گفت کاین مایه ور پهلوان
بزرگ است و باداد و روشن روان.
فردوسی.
یکی مایه ور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار.
فردوسی.
تویی مایه ور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه.
فردوسی.
چنین مایه ور با گهر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار.
فردوسی.
، باشکوه. مجلل. عالی:
چنان چون ببایست بنواختشان
یکی مایه ور جایگه ساختشان.
فردوسی.
از این مایه ور جای و این فرهی
دل ما نبودی ز دانش تهی.
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
شتاب آمدش تا ببیند که شاه
چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه.
فردوسی.
، گرانبها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همان مایه ور تیغ الماس گون
که سلم آب دادش به زهر و به خون.
فردوسی.
بدان مایه ور نامدار افسرش
هم آنگه بیاراست فرخ سرش.
فردوسی.
ببوسید و بر سرش بنهاد تاج
بکرسی شد از مایه ور تخت عاج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ خوَشْ / خُشْ)
شیرین و خوشمزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ / وِ)
به معنی ماهی تابه که در آن ماهیان را بریان کنند. (آنندراج). ماهی تابه. ماهی تاوه. و رجوع به ماهی تابه شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ)
بوتیمار. (مؤید الفضلا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
صیاد ماهی، (ناظم الاطباء)، دامیار، سماک، عرکی ّ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ماهی گیرنده و معرب آن ماهیجیر:
چون سلیمان نبود ماهی گیر
خاتم آورد باز دست آخر،
خاقانی،
،
به معنی ماهیخوار، (آنندراج)، مرغ ماهیخوار، رجوع به ماهیخوار شود، سگ آبی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ودع، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، گوش ماهی: مرث الودع مرثاً، مکید مهرۀ ماهی گوش را، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
گیلک. یک تن از مردم گیلان. لقبی است که به مردم گیلان دهند. نبزی است مردم گیلان را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
کله ماهی خور، کله ماهی خور است. (امثال و حکم، ج 3ص 1232).
، یهودی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پیامبران صاحب شریعت کفرۀ هند است، گویند او را کسی نزاییده و هرگز نمیرد، زن و فرزند دارد، وجود او از سه جسم است: از آفتاب و ماه و آتش، و تابعان او رقص و سماع بسیار کنند، (برهان) (آنندراج)، مخفی نماند که ماهی شور در اصل سانسکریت مهیشور است که مدبر یکی از طبایع ثلاثۀ هندی باشد، اول ’ست گن’ یعنی قوه محصلۀ صلاح و کمال، دوم ’زجوگن’ یعنی قوه محصلۀ تلون و ملال، سوم ’تموگن’ یعنی قوه محصلۀ فساد و ضلال و مهیشور مجسم به این قوه است ... (حاشیۀ برهان چ هند)، مصحف مهیشور است، سانسکریت، مهسوره (لغهً به معنی سرور بزرگ، سلطان، رئیس) نام خدایان متعدد هندوان مخصوصاً شیوا و کریشنا، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ گُ)
رجوع به ماهیخوار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماهی توه
تصویر ماهی توه
تابه ای که در آن ماهی سرخ کنند، مطلق تابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه ور
تصویر مایه ور
دولتمند و مایه دار و مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای که دارای منقار کیسه ای و دم کوتاه و پرهایش برنگ سبز و آبی و سفید است و بیشتر در کنار رودخانه ها می نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهی گیر
تصویر ماهی گیر
کسی که ماهی صید می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهی مار
تصویر ماهی مار
یکی از اقسام ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهی صوف
تصویر ماهی صوف
ماهی سوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهی صلور
تصویر ماهی صلور
ماهی اسبله
فرهنگ لغت هوشیار
پرمایه، پولدار، ثروتمند، غنی، دارا، پرارزش، پربها، ارزشمند، باارزش، گران بها، باشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل، بزرگوار، محتشم، گران مایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن ماهی خواره، دلیل زن بود. اگر دید ماهی خواره داشت، دلیل که زنی بخواهد. اگر دید ماهی خواره از دست او بپرید، دلی که زن را طلاق دهد. جابرمغربی گویدک دیدن ماهی خواره، دلیل غم و اندوه است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
ماهیانی که تحت شرایط ویژه ای با آب نمک آمیخته شوند
فرهنگ گویش مازندرانی
خورنده ی ماهی، نوعی پرنده ی دریایی
فرهنگ گویش مازندرانی
ماهیخوار کوچک نوعی پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی